اصل علیت در قرآن
|
در جلسه گذشته، رابطه اصل علیت با توحید افعالى مطرح شد و این که آیا پذیرفتن توحید افعالى به معناى انکار اصل علیت است یا نه؟ و اساساً قرآن اصل علیت را مى پذیرد یا نه؟ و جواب دادیم که قرآن اصل علیت را به گسترده ترین شکل، مطرح کرده یعنى از بیانات قرآن قبولش استفاده مى شود. تعبیر مطرح کردن شاید تعبیر صحیحى نباشد براى این که قرآن مسائل علمى و فلسفى را به شکل فنى مطرح نمى کند; قرآن کتاب علم نیست، کتاب فلسفه هم نیست، مشتمل بر مطالبى است که از سنخ مطالب فلسفى است. ما مى توانیم بگوییم که این بیانات قرآن موافق فلان مطلب علمى است; یا موافق فلان مطلب فلسفى است; نه این که قرآن خودش مسأله فلسفى را مطرح کند و حل و اثبات نماید. قرآن اصل علیت را مطرح نکرده; که آیا در عالم علتى داریم یا نداریم ولى بیاناتى در این زمینه دارد. قرآن که جز بر اساس اصل علیت قابل توجیه نیست، یعنى لازمه بینش، پذیرفتن اصل علیت است. پس در پذیرفتن اصل علیت جاى شکى از نظر قرآن نیست و منافاتى هم با توحید افعالى ندارد به این صورت که توحید افعالى تاثیر الهى را در سطح عالى تر مطرح مى کند، نه در حد اسباب طبیعى و عادى. و به عبارت دیگر تاثیر خدا و تاثیر سایر اسباب در طول همدیگر هست; نه در عرض همدیگر. در این جا باز مسأله دیگرى در رابطه با اصل علیت مطرح مى شود و آن این است که آنچه از آیات قران به دست آمد، این بود که در موارد گوناگونى علیت تصدیق شده; اما آیا معناى پذیرفتن اصل علیت آنچنان که از این موارد به دست مى آید این است که قانون علیت یک قانون ضرورى و حتمى است و هیچ چیز از حیطه قانون علیت خارج نیست و یا این که حداکثر از این آیات به دست مى آید که مواردى است که اصل علیت حاکم است. منافات ندارد که مواردى هم باشد که اصل علیت حاکم نباشد، ذهن آقایان مسبوق باشد به این مسأله اى که در فلسفه جدید مطرح شده; اصل «دترمینیسم». که آیا هر معلولى بطور حتمى و بطور ضرورى از علت خاصى تحقق پیدا مى کند یا نه. ممکن است براى بعضى از پدیده ها علت خاصى نتوان اثبات کرد، نظریات مختلفى است که در سه نظریه خلاصه مى شود. بعضى معتقدند که هر پدیده تابع اصل حتمیت و ضرورت است; بعضى معتقدند که مطلقاً این اصل در هیچ موردى ثابت نیست; بعضى تفصیل داده اند; در پدیده هاى ماکرو فیزیکى قائل به دترمینیسم شده اند ولى در پدیده هاى میکرو فیزیکى معتقد شده اند که اصل علیت در آن جا حاکم نیست. مثلاً فرض بفرمایید در درون یک اتم معلوم نیست که کدام یک از الکترونها از مدار خارج مى شوند، یکى از آنها خارج خواهد شد ولى کدام یک هیچ دلیلى ندارد. اتفاقى و شانسى است از این قبیل که مربوط به میکرو فیزیک مى شود. در این جا گفته اند قانون علیت حاکم نیست ولى معتقدند در پدیده هاى ماکرو فیزیکى اصل علیت حاکم است. این سه نظریه است. البته نظریه صحیح از نظر ما و فلسفه اسلامى این است که اصل علیت یک اصل ضرورى و استثنا ناپذیر است. و اگر در یک جاهایى ما نتوانستیم علت یک پدیده خاصى را نشان بدهیم مربوط به نقص تجربه است. نه این که علت ندارد، علت دارد ما هنوز نشناخته ایم این یک بحثى است فلسفى کار به این جا ندارد این را اشاره کردم براى این که رابطه اصل علیت با مسأله توحید روشن شود، که آیا علیتى که قرآن مى پذیرد به عنوان یک اصل ضرورى و حتمى است یا به صورت مطلبى است که گاهى اتفاق مى افتد یا بسیارى از اوقات اتفاق مى افتد و به قول طلبه ها به صورت قضیه موجبه جزییه مورد قبول است; نه به صورت قضیه موجبه کلیه و به صورت یک قانون کلى. اهمیت آن بحث وقتى روشن مى شود که رابطه اش را با مسأله اعجاز در نظر بگیریم. مى دانیم که همه ادیان آسمانى و بخصوص قرآن کریم تصریح مى کنند که بسیارى از پدیده هاى این جهان بر اثر فعل و انفعالات مادى محض، تحقق پیدا نکرده بلکه یک دستگاه دیگرى هم غیر از دستگاه اسباب و علل مادى بر این جهان حکم فرما است، گو این که براى مردم شناخته شده نیست و در اختیار آنها هم قرار نمى گیرد یکى از خواص بینش دینى و الهى همین پذیرفتن مسأله اعجاز مى باشد که در مکتبهاى مادى وجود ندارد و حتماً این یکى از سوژه هایى است که مکتب هاى مادى به وسیله آن، مکتب هاى الهى و بخصوص ادیان را محکوم و متهم مى کنند به نقض اصل علیت. مى گویند پذیرفتن این مسائل دینى در واقع ناقض اصل علیت است. اگر اصل علیت قبول است باید از راه علت خودش و شرایط خاص خودش به وجود آید و در غیر این صورت محال است چگونه شما قائلید بدون وجود اسباب مادى خاص یک پدیده تحقق پیدا مى کند; این ناقض اصل علیت است و این را یکى از نکته هاى ضعف مکتب الهى وانمود مى کنند. شاید در بعضى از کتابهاى مارکسیستى هم ملاحظه فرموده باشید که مى گویند الهیین قائل به تصادف هستند و منظورشان همین موارد اعجاز هست. با این که آن کسى که قائل به تصادف است به همان معناى غلط و باطلش خود ماتریالیستها هستند و راه فرارى از تصادف ندارند ولى ما را متهم مى کنند به این که اینها قائل به تصادف اند براى این که به یک پدیده هاى استثنائى و معجزه آسا قائل هستند و این جا تصادف است اینها اصل علیت را به صورت یک قانون کلى و ضروروى قبول ندارند. این یکى از ابهاماتى است که مادیین به الهیین مى زنند. حالا حقیقت او چه مى باشد؟ آیا اصل علیت یک قانون کلى و حتمى است؟ و اگر ما این قانون را پذیرفتیم لازمه اش انکار معجزات است؟ یا مسأله به شیوه دیگرى باید حل شود. عرض مى کنیم اصل علیت یک اصلى است فلسفى و کلى و ضرورى و هیچ قابل استثنا هم نیست. البته تبیین این مطلب در گرو یک بحث عمیق فلسفى است که از چهار چوب بحث ما خارج است. ما این جا نمى توانیم یک مسأله وسیع فلسفى را مطرح کنیم و ساعتها بحث را به آن اختصاص دهیم. اگر گاهى به بعضى مسائل اشاره مى شود یا طرح مى شود در ارتباط با مسائل قرآن مى باشد و براى این که موضع قرآن در برابر آن مسائل روشن باشد، والا ما در اینجا عهده دار حل مسائل فلسفى را نیستیم. سؤال این است که آیا با وجود این که اصل علیت یک اصل کلى و ضرورى باشد معجزات را چگونه باید تفسیر کرد؟ درمقابل معجزات چند موضع وجود دارد. یک عده کسانى که معجزات را خرافات مى پندارند; مى گویند اینها مطالبى است که از عهد اساطیر و افسانه ها در میان بشر باقى مانده و رسوباتش در مراحل بعدى هم که مرحله دین بوده در اعماق فکر بشر بوده و به صورت معجزه نمودار شده; اینها افسانه هایى است که واقعیت ندارد این موضعى است که مادیین و علم پرست ها قائل به آن هستند. و آن را اتخاذ کرده اند. پس بنابراین آنچه در ادیان آسمانى راجع به این مسائل است اینها را خرافات مى پندارند و با آنها آنچنان معامله مى کنند که با داستانهاى دیو و پرى. خوب طبعاً چنین کسانى باید اساس ادیان را منکر شوند چون یکى از ویژگیهاى هر دین آسمانى پذیرفتن معجزه است و به خصوص قرآن آن قدر بیانش در این صریح است که انکار اعجاز مساوى است با انکار قرآن. یعنى امر دائر است بین این که بگوییم قرآن یک کتاب حقى است و معجزه هم حق است یا بگوییم ـ العیاذ بالله ـ قرآن چون معجزه دروغ است. وگرنه نمى شود قرآن را پذیرفت و معجزه را انکار کرد. آن قدر بیانات قرآن در این زمینه صریح است که جاى هیچ شک و شبهه اى در اصل وجود معجزه نیست. وقتى کسانى مى بینند داستان از این قرار است مى گویند اسلام دین باطلى است براى این که مشتمل بر خرافات است. یک دین حق، چنین خرافاتى را نباید بپذیرد. مثل این که مثلاً کسى یک چوبى را انداخت و اژدها شد این شبیه افسانه است، چوب چگونه اژدها مى شود; قرآن مى گوید: ما لقى عصاه فاذا هى ثعبان; حضرت موسى (على نبینا و آله علیه السلام) چوب دستى اش رادر مقابل فرعون به زمین انداخت، بصورت یک اژدهاى بزرگ در آمد; آنها مى گویند، این خرافات است پس بنابراین قرآن کتاب حقى نیست. ... قرآن مى گوید که حضرت عیسى بدون پدر تحقق پیدا کرد و روح براى مریم نمودار شد; علم چنین چیزهایى را نمى پذیرد بنابراین قرآن (العیاذ بالله) دروغ است. یا قرآن مى گوید عیسى طفل یک روزه و دو روزه در گهواره سخن گفت و یا بالاتر در گهواره ادعاى نبوت و کتاب آسمانى کرد. وقتى بنى اسرائیل حضرت مریم را متهم کردند; گفتند: مریم این بچه را از کجا آورده اى؟ پدرت یک آدم بدى یا مادرت زناکار بود. این کارها چه هست این بچه را از کجا آوردى. از چنین پدر و مادرى انتظار نبود که تو این جورى در بیایى; با این لحن شدید به حضرت مریم حمله کردند. حضرت به گهواره بچه اشاره فرمود. گفت: از این بچه بپرسید جوابتان را خواهد داد; گفتند ما را مسخره کردى: کیف تکلم من کان فى المهد صبیا; از طفل نوزاد در گهواره برویم سؤال کنیم و با او حرف بزنیم؟ خودت جواب بده زود باش بگو چه شده این بچه از کجاست؟ همین که حضرت مریم اشاره کرد که از بچه سؤال کنید: قال انى عبدالله...; این طفل در گهواره به سخن آمد و گفت: من بنده خدا هستم و خدا مرا برگزیده و پیامبر قرار داد. و به من کتاب آسمانى داد و به من سفارشاتى کرد از جمله این که نماز و زکات را فراموش نکنم و به مادرم مهربان باشم ـ تا آخر آیات ـ یک نوزاد در گهواره این چنین سخن گفت و همه را مدهوش و متحیر کرد. این چه داستانى است بعد قرآن اضافه مى فرماید: ما این را به عنوان آیتى الهى در میان بشر به ظهور رساندیم تا خدا را بشناسند و بدانند که خدا چنین قدرتهایى دارد و سر در مقابل قدرتهاى الهى فرو بیاورند. (این بیان قرآن است). علم پرست ها مى گویند چنین چیزى محال است علم چنین چیزى را اثبات نکرده; بنابراین اینها خرافات است و نظیر این معجزاتى که فراوان در قرآن ذکر شده، این یک موضع است; یعنى موضع انکار، چون قرآن مشتمل چنین مطالبى است. موضع دیگرى هست که اندکى از این نرم تر است و آن موضع کسانى است که در ظاهر خود را مسلمان و طرفدار قرآن مى دانند و یا طرفدار قرآن معرفى مى کنند. یا از روى جهل به اسلام و یا از روى نفاق و دورویى. اینها در مقابل این آیات دست به تاویل مى زنند. مى گویند: آن معنایى که دیگران از بیانات قرآن مى فهمند، درست نیست; اینها معانى دیگرى دارد. گاهى مى گویند اینها بیاناتى است اساطیر گونه. قرآن مشتمل بر اسطوره ها هم هست; این هم یکى از این اسطوره هاست. و از اسطوره ها فواید و نتایجى مى شود گرفت. اینها را هم اگر اسطوره شناسان تفسیر کنند نکته هایى از آنها به دست مى آورند این یک موضع. گاهى مى گویند: الفاظى که شما این معانى را از آنها استخراج مى کنید. ... معانى نیست داستان چیز دیگرى بوده کم کم مردم و احیاناً آخوندها این مطالب را به صورت اسطوره وانمود کرده اند، مطلب چیز دیگرى است چگونه؟ مى گویند این که عیسى گفت من مریض هاى شما را شفا مى بخشم; منظورش این بود که یعنى معالجه مى کنم. عیسى یک طبیب زیردستى بود; در آن زمان طب خیلى رواج داشت عیسى هم یک نبوغ خاصى داشت، یک طبیب خیلى برجسته اى شده بود ... رسیدگى به ضعفا و فقرا: و ابرى الاکمه و الابرص مى گفت: بیاورید مریضایتان را تا معالجه کنم مى خواست یک خدمت انسانى به جامعه بکند. اعجاز: و ابرى الاکمه و الابرص ...; یعنى مریضانتان را بهبود مى بخشم طبیب مریضها را بهبود مى بخشد: تخرج الموتى; یعنى: عیسى مى رفت بعضى از مردگان را از درون قبر بیرون مى آورد پس اینها به معناى این نیست که به طور معجزه آسا کسى را شفا ببخشد یا مرده اى را از درون قبر زنده کند و بیرون آورد نه، مرده را همان به صورت مرده از قبر بیرون مى آورد نبش قبر مى کرد اما داستانى از قبیل عبور بنى اسرائیل از دریا و غرق شدن فرعون با یارانش را در دریا که معجزه دیگرى است از معجزات حضرت موسى; مى گویند این هم شما عوضى مى فهمید حضرت موسى در دربار فرعون تربیت شده بود، در آن زمانها علم هیئت و اینها خیلى رواج داشت. حضرت موسى هم یک ذوق خاصى داشت، یک بچه با استعدادى بود. از دانشمندان درباره فرعون مسأله جزر و مد و اینها را خوب یاد گرفته بود و مى توانست حساب کند که جزر و مدها در چه ساعتى انجام مى گیرد. وقتى مى خواست بنى اسرائیل را از آن دریا عبور دهد محاسبه کرد دید یک جزر و مد بسیار عجیبى مى خواهد واقع شود که کف دریا ظاهر شود آن موقع را انتخاب کرد براى این که بنى اسرائیل را عبور بدهد. پس این که ما گفتیم عصایت را به دریا بزن و دریا را براى بنى اسرائیل خشکانیدیم، منظور همین است; یعنى در آن وقتى که جزر و مد مى شد، در آن وقت ما به بنى اسرائیل گفتیم مثلاً عصا به زمین بزنید و راه بروید منظور از عصا زدن یعنى راه بروید، براى عبور از دریاآن وقت را انتخاب کنید چون که جزر و مد واقع شده پس یک امر طبیعى بود. بى خود مى گویند این معجزه بوده و همین طور سایر معجزاتى که در قرآن ذکر شده; هر کدام به صورت یک چیز مضحک و خنده دارى و یا گریه آورى تاویل شده. یکى از نمونه هاى بارز این گونه تعبیرات خنک و مسخ کننده قرآن، تفسیر سید احمد خان هندى است. که از این نمونه ها فراوان دارد، بعضى از مفسرین مصرى هم از آن گرفته اند; متاسفانه بعضى از کسانى که خودشان را هم مفسر مى دانستند و کتابهاى تفسیرى هم به زبان فارسى نوشته اند، در اثرات اخیر آنها هم از این چیزها اقتباس کرده اند و از این نمدها کلاهى براى خودشان بافته اند. این هم یک موضع است این موضع هم پیداست که در واقع مسخ کردن قرآن است اگر ما بخواهیم با الفاظ این چنین بازى کنیم و هر صورتى دلمان مى خواهد معنا کنیم دیگر براى هیچ کلامى هیچ معناى خاصى نمى شود قائل شد هر لفظى را هر کسى به دلخواه خودش، به هر صورتى معنا کند،ـ چنانکه منافقین آیات قرآن را به هر صورتى و به هر معنائى که دلشان مى خواهد حمل مى کنند. ـ اگر چنین بابى باز بشود، نمى شود به هیچ سخنى اعتماد کرد; براى هیچ کلامى نمى شود معناى خاصى در نظر گرفت; به کلام دو معناى متناقض را مى شود نسبت داد در حد نفى و اثبات; با دو معناى کاملاً متناقض. اگر بنابراین، باشد بهتر است ما اصلاً قرآن را کنار بزنیم نه این که زحمت بکشیم و این جور معانى خنده دارى برایش درست بکنیم. هر آدم با انصافى که آشنا به زبان عربى باشد مى بیند که براى آیات چنین معنایى ذکر کردن رسواتر است از انکار خود قرآن; راحت ترش این است که بگویند قرآن دروغ است. ـ العیاذ بالله ـ والا اگر کسى پذیرفت که قران کتاب خداست و حق است و براى مردم هم نازل شده این جور معانى خنده دارى را نمى شود به قرآن تحمیل کرده، موضع دیگرى در مقابل معجزات هست که از این باز نرم تر است. و آن این است که مى گویند حقیقت این اعجازها در واقع بازگشت به اعجاز در علم است. یعنى چه؟ یعنى مى گویند ما قبول داریم که حضرت موسى و حضرت عیسى و سایر پیامبران یک امرى بر خلاف جریان طبیعت داشتند و خداوند به آنها داده بود و این نشانه پیامبرى بود. کارهایى مى کردند که خارق العاده بود اما منشا این کارها نه آن چیزهاى است که دیگران مى گویند; بلکه یک امر دیگرى است و آن این است که خدا یک علمى به آنها داده بود که علت طبیعى این پدیده ها را مى شناختند. و از آنها استفاده مى کردند، این علم غیر عادى بود این طور نبود که یک کسانى بتوانند این علم را بیاموزند در آن زمان این به طور معجزه بود که چنین علمى در کسى پیدا شود. اما اصل تاثیر بر اساس قوانین طبیعى بوده. مثلاً مى دانید که در شیمى فعل وانفعالات زیادى هست. که آثار بسیار شگفت انگیزى دارد کسانى که آن فرمولها را بدانند، آن محلولها را بلد باشند، آن معجونها و ترکیبات شیمیایى را بشناسند; یک آثار شگفت انگیزى مى توانند به عرصه ظهور برسانند، که براى دیگران خیلى مایه تعجب است. مردم به خیالشان که آب و آتش هیچ وقت با هم جمع نمى شوند ولى یک نفر شیمیست خیلى به آسانى یک آزمایشى انجام مى دهد که روى آب آتش ظاهر مى شود از این جور مسائل در شیمى فراوان است خوب اگر یک کسى این فرمولها را بلد نباشد اینها که شناخته شده هست حتى بچه هاى دبیرستانى هم این چیزها را یاد مى گیرند و بلدند و عمل مى کنند. اگر یک کسى در یک بیابانى بدون تحصیل و مدرسه و فنى، مى آمد این مطلب را اظهار مى کرد این معجزه بود. چون دیگران نمى توانند انجام بدهند و بلد نبودند. ولى بعد که این مسأله کشف شد و در دسترس همگان قرار گرفت این دیگر از حالت معجزه بودن خارج است. نتیجه این که معجزه امرى است نسبى; همین انجام دادن یک کارى در یک زمانى و یک شخص خاصى، براى مردم خاصى، معجزه است چون آنها نمى دانند یا نمى شناسند و نمى توانند، عاجزند از انجام دادن آن اما یک زمان دیگرى همان حال از صورت اعجاز خارج مى شود یک امر عادى مى شود چون همه یاد مى گیرند و وسیله اش در دسترس همه قرار مى گیرد و مى توانند همه استفاده کنند. صد سال پیشتر اگر کسى از آن طرف دنیا حرفى که این طرف صدایش را بشنوند مى زد این معجزه تلقى مى شد اما امروزه همه مردم مى توانند از چنین وسیله اى استفاده کنند، صداى آن طرف دنیا را بشنوند ویا تماس تلفنى بگیرند. این دیگر از معجزه بودن خارج شده پس اولین بارى که کسى این کار را انجام مى دهد بخصوص اگر این کار را بدون تعلیم و تعلم در یک محیط دور از علم یاد بگیرد و انجام بدهد این معجزه تلقى مى شود. پیامبران این جورى بودند; یک فرمولهاى علمى بلد بودند که خدا به آنها یاد داده بود; دیگران بلد نبودند، بعد که پیشرفت علم موجب شد که دیگران هم یاد بگیرند، دیگر اینها از حد اعجاز خارج شده است این هم یک تفسیرى براى معجزات و موضع خاصى است در مقابل بیانات اعجازى قرآن. اما حقیقت امر این است که همه اینها باطل است گرایش اول، انکار قرآن است. گرایش دوم، مسخ قرآن است، گرایش سوم، جهل قرآن است. حقیقت امر این است که آنچه قران و ادیان حق آسمانى مى گویند که پدیده هایى در این علم تحقق پیدا مى کند اما نه از راه اسباب عادى بلکه از راه اراده پیامبران و اولیاى خدا و کسانى که خدا قدرت و علم خاصى به آنها عطا فرموده و آنچه خدا عطا فرموده تنها علمش نیست بلکه قدرتى هم حاکم بر قواى طبیعى هست که خدا به آنها عطا فرموده و این اعجاز است. چیزهایى مشابه اعجاز است که گاهى اشتباه مى شود از قبیل آنچه از مرتاضین سر مى زند. آنها هم واقعیتهایى است، البته منهاى ادعاهاى دروغین که در این زمینه وجود دارد شعبده بازیها و فریبکاریها ولى فى الجمله حقایقى هم هست که در اثر ریاضت ها کسانى ممکن است به آن برسند. براى کسى که از دور تماشا مى کند و خبر ندارد ممکن است اشتباه شود که آن اعجاز است یا چیزى است از قبیل آثار ریاضت ولى کسى که از نزدیک با شخصى آشنا باشد مى تواند تشخیص دهد. اگر کارى است قابل تعلیم و تعلم از راه یک مقدمات و اسبابى حاصل شده این کار معجزه نیست. معجزه چیزى است خدادادى اسباب و وسائل ندارد; قابل تعلیم و تعلم به دیگران نیست; یک نیرویى است حاکم بر نیروهاى طبیعت که خدا در اختیار کسى قرار مى دهد. اما اعمالى که از مرتاضین سر مى زند در اثر تمریناتى است که برایشان حاصل شده که دیگران هم مى توانند این تمرینات را انجام دهند ولى معجزه این جور نیست، پس حقیقت اعجاز وراى سحر و وراى ریاضت و علوم غریبه و امثال آنها است. معجزه، علم قابل تعلیم و تعلم نیست بلکه یک موهبتى است خدادادى; به هر کس خدا بخواهد و در حدى که خدا بخواهد به او مى دهد. خوب حالا سؤال مطرح مى شود که آیا پذیرفتن اصل اعجاز به این معنا ناقض اصل علیت است یا نه؟ جوابش این است که پذیرفتن معجزه ناقص اصل علیت نیست. اصل علیت مى گوید پدیده ها و آنچه از خود، هستى ندارد باید در اثر تاثیر عامل دیگرى به وجود بیاید; پس اولاً آنچه هستى اش از خودش هست مثل ذات مقدس حق تعالى این از موضع اصل علیت و از دائره اصل علیت خارج است; یعنى خداوند معلول نیست تا احتیاج به علت داشته باشد البته این معنا داخل در دائره علیت است که ذات مقدس حق تعالى علت براى ما سوى مى باشد اما در دایره معلولها وارد نیست خدا دیگر علت نمى خواهد. چون اصل علیت معنایش به حسب معناى فلسفى این است که چیزى که وجودش از خودش نیست، وجودش نیازمند است و متوقف بر چیز دیگرى است که او نیازش را رفع مى کند اما خدا موجودى است بى نیاز پس مشمول اصل علیت نیست. ثانیاً اصل علیت به عنوان یک قانون عقلى فقط مى گوید موجوداتى که محدود و مشروط و نیازمند هستند، اینها یک چیز دیگر باید در وراى خودشان باشد تا با ارتباط با او تحقق پیدا کنند اما آن چیز چه مى باشد; چه شکلى است; چگونه اثر مى کند; دیگر اصل قانون علیت آن را اثبات نمى کند به عبارت دیگر شناختن علت هاى خاص براى هر پدیده از خود قانون علیت به دست نمى آید. خود قانون علیت آن را اثبات نمى کند. به عبارت دیگر شناختن علت هاى خاص براى هر پدیده از خود قانون علیت به دست نمى آید خود قانون علیت یک قانونى است عقلى مقدم بر تجربه و مستقل از تجربه، ولى شناختن علت هاى خاص امرى است تجربى و در حدى که تجربه اثبات مى کند علتها شناخته مى شوند; یعنى یک دانشمندى که توى آزمایشگاه نشسته و مشغول تغییر دادن شرایط آزمایشگاه است چیزهایى را مخلوط مى کند; کم و زیاد مى کند; تجزیه و تحلیل مى کند; وصل مى کند; فصل مى کند; تا به کشف رازهاى جدیدى نائل شود. یک دفعه مى بیند یک پدیده جدیدى در آزمایشگاه ظاهر شد; فرض کنید نورى جهید. صدایى آمد یا یک پدیده مادى دیگرى روبه رو شد; به محض اینکه این پدیده را ببیند یا بشنود و یا از وجودش مطلع شود مى فهمد که این بى علت نیست این طبق قانون عقلى است چون در یک شرایط خاصى به وجود آمده، معلوم مى شود که یک چیزى بوده که این شرایط را فراهم کرده که قبلاً به وجود نیامده بود. این شرایط نبود این را به حکم عقل مى فهمیم و احتیاج به تجربه هم نداریم. اما این که چه چیز علت پیدایش این است. شناختن علت خاص، این را دیگر عقل خودبه خود نمى تواند بگوید علتش چه سهت والا هیچ گاه ما احتیاج به تجربه نمى داشتیم، خود عقل کافى بود که بگوید علت پیدایش فلان پدیده چگونه چیزى است. شناختن علت هاى خاص کار تجربه و کار علم است. علم است که مى بایست علت خاص هر پدیده را به ما نشان دهد; اما قانون علیت آن، قانونى است فلسفى، بحث این مفصل در جاى خودش خواهد آمد. فقط خواستم اشاره کنم که تجربه تا چه اندازه مى تواند علت چیزى را به ما نشان بدهد. تجربه مى تواند بگوید در این حوزه که آزمایش انجام گرفته رابطه اى را بین این پدیده و آن پدیده است که هرگاه اولى باشد (الف) باشد (ب) تحقق پیدا مى کند ـ تجربه این را نشان مى دهد و وقتى هم الف را برداشتیم (ب) نابود مى شود این را مى تواند تجربه به ما نشان بدهد. اما آیا تجربه مى تواند به ما نشان بدهد (ب) غیر از راه (الف) از هیچ راه دیگرى تحقق پیدا نمى کند. کدام تجربه اى مى تواند اینها را اثبات کند؟ فرض کنید که بشر سالها براى روشن شدن آتش از وسیله خاصى استفاده مى کرد آیا حق داشت بگوید آتش جز از این وسیله از هیچ راه دیگرى تحقق پیدا نمى کند. اگر مى گفت ادعاى کودکانه و جاهلانه اى بود. حق نداشت بگوید غیر از این راهى براى وجود آتش نیست یا براى حرارت; براى حرارت معمولاً از آتش استفاده مى کنیم آیا حق داریم بگویم حرارت از هیچ راه دیگرى به وجود نمى آید جز از راه حرکت از راه مالش، حق داریم نفى کنیم. یا نه؟ ما این دو سه تا عاملش را شناختیم اما آیا حق داریم بگویم عامل چهارمى براى حرارت وجود ندارد، این است و جز این نیست که ما شناختیم. چون تجربه بیش از این را اثبات نکرده است، بله حق داریم بگویم تا آن جا که ما مى دانیم علتى که براى به وجود آمدن حرارت وجود دارد یکى از این چند خبر است. اما حق نداریم بگویم هیچ عامل دیگرى براى پیدایش حرارت وجود ندارد و محال است وجود داشته باشد. این ادعا جاهلانه است و در شأن یک محقق نیست. تاثیر یک عامل نامحسوس و ناشناخته را نمى تواند نفى بکند. تجربه آنچه در حوزه تجربه و آنچه در حوزه احساس انسان واقع مى شود آنرا اثبات مى کند اما چیزى را که ماوراى اینها است تجربه حق ندارد آن را نفى کند; پس این که مى گویند تا آن جا که تجربه به ما نشان مى دهد پیدایش یک موجود انسانى به وسیله پدر و مادر مى باشد درست است; اما حق ندارد بگوید غیر از این محال است به چه دلیل؟ اصلاً تجربه هیچ وقت محال بودن را نمى تواند اثبات کند; محال بودن کار مفهوم تجربى نیست; محال بودن مفهومى است فلسفى. محال بودن چیزى اگر اثبات شود فقط از راه عقل اثبات مى شود آنچه از راه تجربه اثبات مى شود عدم وقوع است; یعنى این جور نشده اما محال است چنین چیزى بشود; تجربه هیچ وقت چنین خبرى را نمى تواند اثبات کند. پس هیچ علمى هر قدر پیشرفت کند نمى تواند وجود اعجاز را نفى بکند، بگوید چنین چیزى محال است. بنابراین تنازعى وجود ندارد بین آنچه علم اثبات مى کند با وجود معجزه; علم در آن حوزه که آزمایش شده تا این جا شده قرآن و دین هم مى فرماید آن چیزى که شما تجربه کردید چنین چیزى هم هست. خوب حالا این که معجزه فوق تجربه است و فوق اسباب عادى است; یعنى سبب; یعنى نقض قانون علیت یا به معناى کشف علت جدیدى است غیر از علتى که مردم مى شناسند. اثبات معجزه به معناى نفى علت در پدیده هاى معجزه آسا نیست; بلکه به معناى اثبات علیتى است وراى علتهایى که عموم مردم نمى شناسند یعنى علت هاى ماورایى و خارق العاده; نه نفى علت، بنابراین اصل علیت به عنوان یک اصل ضرورى و کلى با معجزه و حوادث خارق العاده جمع مى شود و هیچ اشکالى هم به وجود نمى آید. آیت الله محمد تقی مصباح یزدی( دامت برکاته) |